شروین جانشروین جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شروین عشق کوچولوی ما

استخر بادکنکی

استخر شروین رو آماده کردیم و کلی بادکنک باد کردیم و یه استخر بادکنکی درست کردیم.به امید اینکه پسری بره توی استخر و کلی بازی کنه. چقدر هم من و بابایی ذوق داشتیم.اما همین که شروینو بردیم کنار استخر،یه نگاه بهش انداخت و زد زیر گریه . چند ساعت بعد باز تلاش کردیم ،باز پسری ناراحت بود و گریه میکرد. تا اینکه روز بعد رضایت داد با روروئکش کنار استخر بره. چند بار من و پسری با هم توی استخر نشستیم هرچند پسری همش نق نق میکرد تا اینکه تنهایی نشست اون تو (چه خشن ) بعد از چند دقیقه نگاهش بهتر شد دیگه لختکی میرفت اون تو کم کم خوشش اومد و بالاخره مامانی رو مهربون نگاه کرد فدات بشم من.چه آرامشی توی نگاهت ...
11 مهر 1391

خرابکار کوچولو

هیچ توضیحی برای این عکس ندارم .اصلا نمیدونم چطوری این بلا رو سر کیبورد آوردی اینم گوشی عمو حسین که با دندون افتادی به جونش .طفلی عمو چه حرصی میخوره   ...
11 مهر 1391

دیشب چی شد؟

سلام بر گل پسر شیطون خودم. نگی چه مامانی تنبلی دارم که نمیاد وبلاگم رو آپ کنه هااااااا این روزها اینقدر شیطنت داری که مامانی وقتی براش نمی مونه گلم.با این حال سعی میکنم زود به زود برای شما مطلب بزارم. شروین کوچولوی خونه ما معمولا حدودای ده تا یازده شب ،انرژی روزانه اش رو کامل مصرف کرده و میره لالا. دیشب هم طبق روال آقا شروین ما لالا کرده بود.منم از فرصت استفاده کردم و بعد از حمام در حال قهوه خوردن بودم و همزمان پای کامپیوتر،بابایی هم به کاراش میرسید.خونه کوچیک ما در آرامش مطلق بود که صدایی شنیدیم.صدای چیه؟؟؟ برگشتم نگاه کردم چی میبینم؟؟؟ .این که کوچولوی منه. بله.شروین کوچولو از خواب بیدار شده و هن و هون کنان داره از ات...
11 مهر 1391

یک حرکت جالب

من و بابایی داشتیم با هم صحبت میکردیم. روی مبل نشسته بودم و بابایی جلوم وایساده بود و شما آقا کوچولو هم داشتی روروئک سواری میکردی که: یهو اومدی کنار بابایی و سرت رو چسبوندی به پای بابا و چشماتو بستی.یک کمی توی این حالت موندی و باز رفتی دنبال رورئک سواری. منو بابایی عاشقتم کوچولوی من.همیشه خدارو شکر میکنم که شما رو به ما  هدیه داد و الان من و بابا داریم این لحظه های قشنگ رو تجربه میکنم.   ...
5 مهر 1391
1